شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 67 مامانی

شکوفه ی نارنجم امروز صبح بابایی رفت بانک و بابابزرگ هم رفت پیش دوست دوران سربازیش ... من موندم تنها ... داشتم به تقویم نگاه میکردم و  برا خودم حساب کتاب میکردم که یهویی دیدم بعله ... مرداد ماه شده ...اگه شما از پیشم نرفته بودی الان تو بغلم بودی و مامانی داشت کلی ذوق میکرد  ... ولی چه فایده !!! همین فکر باعث شد مامانی دوباره قاطی کنه و وقتی بابایی اومد خونه همه ی دق و دلیشو سر بابایی در بیاره ... بیچاره بابایی ... توراه رفته بود خرید ... منم که دیدم فضا برای غر زدن آمادست  شروع کردم به غرغر ... اینو چرا خریدی .. این یکی رو چقدر زیادگرفتی ... من که اینو لازم نداشتم ... خلاصه ... وقتی دیدم بابایی حرف نمیزنه و...
2 مرداد 1390